کوثر

کوثر قطره اشگی است از اقیانوس رنج های انسانهای دریا دل و موحدی که تا پای جان بر سر ایمان خود اصرار ورزیدند.
واین اشگ از چشم زمین جاری است تا دردهای نهفته دردل خاک را بازگو کند و تاریخ را قطره قطره ورق زند.
تا غبار تشنگی را از رخساره لاله ها بشوید که تندیس قلب شهید است.
وقطرات خون هر ارتشی ؛ بذر شهادتی است که به نیت تربت پاک کربلا در غبار دیدگان ما افشانده شده وبصیرت خاکریزهای بین حق و باطل لاله ها را لمس کرده اند.
واز تاثیر مردان خاکی پوش است که دامان خیال انگیز زمین را سبزو سپیدو سرخ می نمایاند.
وشفق نیز آئینه دار کردار زمینیان دریادلی است که خورشید آن را در مقابل دریا گرفته است .
وشانه های عنصر خاک ؛ جای آرامش و طوفان دریاست ؛ و دست ازلی نخست آب را جاری ساخت و با قلاب عشق دلهای مشتاق را چون ماهی از آب حیات خود صید کرد.
الهی از تخته پاره های پیکر عصیانزده ام زورق پاکی و صداقت بساز تا با بادبان عشق وامید بسوی تو رهسپار شویم.
******************************************
تندیس ونمای استقامت            خاک وطن از تو درسلامت
آئین تو کیسه های سنگر            بر سخره و رمل و ماسه ، بستر
فرمود که زینت والولاتی            یعنی که سغور را حماتی
آغوش تو قبضه توفنگ است         در کام ادوی تو شرنگ است

***************************************
ای سینه فراخ و آشیان کوه              پولاد وشو بزرگ ونستوه
تندیس ونمای استقامت            خاک وطن از تو درسلامت
شب ها که خیال ها به خواب است     چشمان تو موج اضطراب است
هرجای وطن نشانی از توست         امنیت ما امانی از توست
وقتی که وطن به توست محتاج         توسینه پرکنی و آماج
آئین تو کیسه های سنگر            بر سخره و رمل و ماسه ، بستر
فرمود که زینت والولاتی            یعنی که سغور را حماتی
آغوش تو قبضه توفنگ است         در کام ادوی تو شرنگ است
سوگند نموده یاد قرآن                 بر ساعقه سم سواران
ای ارتش سرافراز ایران            گل وازه اقتدار و ایمان
درهر دو جهان تو سرفرازی         پیوسته به حالت نمازی

******************************************

به کف بگرفته جان در راه ایمان        اهم سر را به راه دین و قرآن
به دل هرگز ندارم ترس دشمن              به خون امضا نمودم عهد و  پیمان
به یک دستم سلاح آتش افروز             به دست دیگرم آیات رحمان
به دل عشق و به سر شور آفرینی        به سینه عشق سرخ آتشینی
میان سخره ها و رمل و ماسه             کنم با طور سینا همنشینی


 

عاشق با بود نابود آرمیده بود و در خلوتخانه شهود آسوده . هنوز روی معشوق ندیده که نغم? "کُن" ، او را از خواب ِ عدم برانگیخت ، از سماع آن نغمه ، او را وجدی ظاهر گشت ، از آن وجد وجودی یافت ، ذوق آن نغمه در سرش افتاد : عشق شوری در نهاد ما نهاد. والاُذُنُ تَعشِقُ قَبلَ العَینِ اَحیاناً
(گاه گوش پیش از چشم ، عاشق می شود )
عشق مستولی شد ، سکون ظاهر و باطن را به تران? : اِنَّ المُحِب لِمَن یَهواهُ زوار ( عاشق آن را که دوست می دارد ، زیارت می کند)، روان به رقص و حرکت در آورد ، تا ابد الابدین نه آن نغمه منقضی شود و نه آن رقص ، منقرض . چه ، مطلوب نامتناهی است ، اینجا زمزمه عاشق همه این گوید که :
تا چشم باز کردم ، نور رخ تو دیدم
تا گوش بر گشادم ، آواز تو شنیدم
پس عاشق دایم در رقص و حرکت مشغول است ، اگر چه به صورت ، ساکن نماید وَ تَرَی الجِبالَ تحسَبُها جامدةً و هیَ تَمُرُ مَرَّ السَحاب ( کوهها را می نگری که گویی ساکن و بی حرکتند در حالی که درست مانند حرکت ابرها ، در گذرند) ، خود چگونه ساکن تواند بود ؟ که هر ذره از ذرات کاینات را محرک ، اوست . چه ، هر ذره ، کلمه است و هر کلمه را اسمی و هر اسم را زبانی دیگر است و هر زبانی را قولی دیگر و هر قولی را از محب ، سمعی . چون نیک بشوی قایل و سامع را یکی یابی که : السماع طیر یطیر من الحق الی الحق ( سماع پرنده ای است که از سوی حق تعالی به سوی خود ِ حق تعالی پر می کشد) . جنید با شبلی "قدس سرهما" عتاب کرد ، گفت : سِرّی که ما در سردابها پنهان می گفتیم ، تو بر سر منبر آشکارا کردی . شبلی گفت : انا اَقوَلُ و انا اَسمَعُ و هَل فی الدارین غیری؟ ( خود می گویم و خود می شنوم ، آیا در دو جهان جز من هست ؟ کانه قال : الحق یظهر علی لسانی اسراره ، یسمع اسراره منی ، و لا یستفید بها الغیر – شرح)
********************************************
هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی
از دولت آن زلف ِ چو سنبل شنوی
چون ناله بلبل از پی گل شنوی
گل گفته بود ، گر چه ز بلبل شنوی
*****************************************
** خداوند عشق را آفرید تا شاعران بهانه ای برای سرودن داشته باشند و عاشقان را آفرید تا مکتوبات شاعران بماند و فرصتی برای تفسیراش باشد **
آنکه می فهمد،بی گمان عشق می ورزد،مشاهده می کند،می بیند....
هر چه بیشتر دانش آدمی در چیزی ذاتی باشد،عشق بدان بزرگتر است.....
هر که فکر کند همه ی  میوه ها در همان وقت می رسند که توت فرنگی میرسد،از انگور چیزی نمی داند.!؟
** بارها از کنارم گذشته ای،سنگریزه ها با قدم هایت آشنا شده اند.برگ ها در دستانت رقصیده اند.غریب بودم؛رقصیدن نمیدانستم،بارها دیدمتنظری نیانداختی.گویا همیشه در تاریکی نور،گاهی آنقدر به من نزدیک بودی که پلک هایت صورتم را نوازش می داد.باد نوشته ای به دستت خواهد داد:سلام؛ببخشید که دوستت دارم،خداحافظ.
** ای صمیمی ای دوست،گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی،دیدنت حتی از دور،آب برآتش دل می پاشد.آنقدر تشنه ی دیدار توام،که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم،دل من لک زده است،گرمی دست تو را محتاجم.و دل من به نگاهی از دور،طفلکی می سازد،ای قدیمی ای خوب؛تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم،من صمیمانه به یادت هستم،دائم از خنده لبانت لبریز،دامنت پر گل باد.
***********************************************
 در   دفتر     زمانه    فُتد    نامش    از    قلم         
هر  ملتی   که   مردم   صاحب   قلم   نداشت
با آنکه جیب و جام من از مال و می تهی است 
ما   را  غنیمتی است که جمشید جم نداشت
در   پیشگاه    اهل    خِرَد    نیست   محترم
هر  کس  که  فکر  جامعه را محترم نداشت
*****************************************
گفتم که خدا مرا براتی بفرست

طوفان زده ام ، راه نجاتی بفرست

گفتند که با زمزمه ی یا مهدی

نذر گل زهرا صلواتی بفرست
*****************************************



مولای من !!!

مولای من ، کوچه های شهر بوی غربت گرفته

خانه هامان دیگر توان استقامت ندارند

زمینیان به ستوه آمده اند

روزها به بیقراری مبدل شده

و زمان ، خواهان ایستادن است

مولای من ، دنیا رنگ سیاهی گرفته

اشک های یتیمان کوفه را یادت هست؟

غربت در و دیوار خانه را در پس نگاه یاس کبود چه ؟

مولا جان ،‌دوستان تو دیگر از پس تمسخر برخواهانت به ستوه آمده اند

چرا ، چرا دیگر از چاه و نخلستان صدایی نمی آید؟

چرا محراب در سکوت است و دریا در خروش؟

مولا جان ، جواب قلب خسته ام را چه بدهم؟

به چه زبانی باید درد دلم را با تو بگوییم؟

می دانم که می آیی و من به امید آمدنت با سکوت ،

دست به آسمان خدا بلند میکنم و میگویم«                   اللهم عجل لولیک الفرج »
****************************************************
    سخن آثار گرانبهای شاعران ادب پارسی است که هر کدام به نوعی جاذب و قابل ستایش و در خور تحسین است و در پهنه ی ادبیات و گستره ی زمان شکوفا می نماید
*******************************************************
راهی بزن که آهی بر ساز آن توان زد               شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد
سر بر آستانه جلال پروردگاری می سایم که همّتم را بدرقه راهی ساخت تا به سهم خویش گامی در راه نشر فرهنگ و هنر و ادب عظیم پارسی بردارم
*******************************************************
الهی  به   مستان  میخانه ات            به    عقل    آفرینان    دیوانه ات
به   نور دل  صبح خیزان عشق            زشادی به  اَندُه گریزان   عشق
به  رندان  سرمست   آگاه دل              که   هرگز  نرفتند   جز  راه  دل
به مستان  افتاده در  پای خُم              به  رندان   پیمانه   پیمای  خم
به شام غریبان،  به جام صبوح             کز ایشان بود روز و شب را فتوح
که  خاکم  گلِ  از آب انگور کن              سراپای   من  ،  آتش  طور کن
خدایا  ،   به  جان    خراباتیان             کزین  تهمت  هستی ام  وارهان
به میخانه ی وحدتم ، راه   ده               دلِ   زنده   و  جان   آگاه    ده!
*******************************************************

امید است با عنایات ذی جود و یمن وجود شما
و شوق حضور  یاران دیرین و شیداییان شور آفرین
وصاحبان علم و طالبان عملی که در همایشهای مختلف،
هم جمع جسم و جان شده
و به محضر روح پرورشان شرفیاب گشته ام،گامی در جهت
خرسندی و خشنودی شماعزیزان برداشته باشم
**************************************
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس                                          
                                   که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
**************************************    
یا  رب ز کرم دری برویم بگشا
راهی که درو نجات  باشد بنما
مستغنیم از هر دو جهان ، کن به کرم
جز  یاد تو هرچه هست  بَر از  دل ما
**************************************
می خواهم از این آینه ها خانه بسازم
                                         یک خانه برای تو جداگانه بسازم
یک خانه ی  صحرایی بی سقف پر از گل
                                           با   دورنمای  پر  پروانه  بسازم
من در بزنم ،باز کنی از تو بپرسم
                                     آماده ای از خواب تو افسانه بسازم
هر صبح مربای غزل ، ظرف عسل ،من
                                          با  نان دل داغ  تو  صبحانه  بسازم
گاهی به سرم زد سر ظهری ، دم عصری
                                          در گوشه ی آن مزرعه میخانه بسازم
وقتی که تو گنجشک منی ،پر بزنم باز
                                           یک  لانه به ابعاد  دو دیوانه  بسازم
دلشادم از آنروز، خرابم کنی و من
                                           از  خانه ی ویران تو  گلخانه  بسازم




 

** خداوند عشق را آفرید تا شاعران بهانه ای برای سرودن داشته باشند و عاشقان را آفرید تا مکتوبات شاعران بماند و فرصتی برای تفسیراش باشد **
*****************************************
در   دفتر     زمانه    فُتد    نامش    از    قلم         
هر  ملتی   که   مردم   صاحب   قلم   نداشت
با آنکه جیب و جام من از مال و می تهی است 
ما   را  غنیمتی است که جمشید جم نداشت
در   پیشگاه    اهل    خِرَد    نیست   محترم
هر  کس  که  فکر  جامعه را محترم نداشت
*****************************************

سخن آثار گرانبهای شاعران ادب پارسی است که هر کدام به نوعی جاذب و قابل ستایش و در خور تحسین است و در پهنه ی ادبیات و گستره ی زمان شکوفا می نماید

*****************************************
سر بر آستانه جلال پروردگاری می سایم که همّتم را بدرقه راهی ساخت تا به سهم خویش گامی در راه نشر فرهنگ و هنر و ادب عظیم پارسی بردارم
*****************************************
گفتم که خدا مرا براتی بفرست

طوفان زده ام ، راه نجاتی بفرست

گفتند که با زمزمه ی یا مهدی

نذر گل زهرا صلواتی بفرست
*****************************************
الهی! ضعیفان را پناهی. قاصدان را بر سر راهی. مومنان را گواهی. چه عزیز است آن کس که تو خواهی.
******************************************
الهی! ای خالق بیمدد و ای واحد بیعدد، ای اول بیهدایت و ای آخر بینهایت. ای ظاهر بیصورت و ای باطن بیسیرت، ای حی بیذلت ای بخشنده بیمنت، ای داننده رازها، ای شنونده آوازها، ای بیننده نمازها، ای شناسنده نامها، ای رساننده گامها، ای مطلع بر حقایق، ای مهربان بر خلایق، عذرهای ما بپذیر که تو غنی و ما فقیر و بر عیبهای ما مگیر که تو قوی و ما حقیر، از بنده خطا آید و ذلت و از تو عطا آید و رحمت.
******************************************
الهی! ای کامکاری که دل دوستان در کنف توحید توست و ای که جان بندگان در صف تقدیر تو است، ای قهاری که کس را به تو حیلت نیست، ای جباری که گردن کشان را با تو روی مقاومت نیست، ای کریمی که بندگان را غیر از تو دست آویز نیست. نگاه دار تا پریشان نشویم و در راه آر تا سرگردان نشویم.
******************************************
گفتم که خدا مرا براتی بفرست            طوفان زده ام ، راه نجاتی بفرست

گفتند که با زمزمه ی یا مهدی                 نذر گل زهرا صلواتی بفرست


 

** خداوند عشق را آفرید تا شاعران بهانه ای برای سرودن داشته باشند و عاشقان را آفرید تا مکتوبات شاعران بماند و فرصتی برای تفسیراش باشد **

آنکه می فهمد،بی گمان عشق می ورزد،مشاهده می کند،می بیند....

هر چه بیشتر دانش آدمی در چیزی ذاتی باشد،عشق بدان بزرگتر است.....

هر که فکر کند همه ی  میوه ها در همان وقت می رسند که توت فرنگی میرسد،از انگور چیزی نمی داند.!؟

** بارها از کنارم گذشته ای،سنگریزه ها با قدم هایت آشنا شده اند.برگ ها در دستانت رقصیده اند.غریب بودم؛رقصیدن نمیدانستم،بارها دیدمتنظری نیانداختی.گویا همیشه در تاریکی نور،گاهی آنقدر به من نزدیک بودی که پلک هایت صورتم را نوازش می داد.باد نوشته ای به دستت خواهد داد:سلام؛ببخشید که دوستت دارم،خداحافظ.

** ای صمیمی ای دوست،گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام میایی،دیدنت حتی از دور،آب برآتش دل می پاشد.آنقدر تشنه ی دیدار توام،که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم،دل من لک زده است،گرمی دست تو را محتاجم.و دل من به نگاهی از دور،طفلکی می سازد،ای قدیمی ای خوب؛تو مرا یاد کنی یا نکنی من به یادت هستم،من صمیمانه به یادت هستم،دائم از خنده لبانت لبریز،دامنت پر گل باد


مناجات

ای زدردت خستگان را بوی درمان آمده                             یاد تو ، مر عاشقان را ، مونس جان آمده
صد هزاران موسی ، مست در هر گوشه یی                      رب ارنی گو شده ، دیدار جویان آمده
صد هزاران عاشق سر گشته بینم پر امید                         بر سر کوی غمت ، الله گویان آمده
سینه ها بینم زسوز هجر تو بریان شده                             دیده ها بینم ، زدرد عشق گریان آمده
عاشقانت نعره الفقر فخری می زنند                                 بر سر کوی ملامت ، پای کوبان آمده
پیر انصار از شراب شوق خورده جرعه یی                           همچو مجنون ، گرد عالم ، مست و حیران آمده


هر چند که عید رمضان می آید                                       بر بار گناه ما خزان می آید
اما دل ما تنگ دعای سحر است                                     جان لحظه افطار به جان  می آید


آشفته دلان را هوس خواب نباشد                                   شوری که به دریاست به مرداب نباشد
هرگز مژه بر هم ننهد عاشق صادق                                 آن را که به دل عشق بود خواب نباشد
**************************************************************
از بحر وصال دوست مادر عطشیم                                    در عشق و امید اوست که در نفسیم
این پیکر بی جان حسین است چو مست                           از بحر شبی کنار او در هوسیم


دوست دارم بازهم مهمان شوم                                     بر سر این سفره جاویدان شوم
دوست دارم نیمه شب گل کنم                                      سینه را لبریز از سنبل کنم
تشنگی را تازه پیدا کرده ام                                          در سحر حل معما کرد ه ام     
بر گناه خویشتن اقرار را                                               دوست دارم لحظه افطار را
سفره افطاریم یادت بخیر                                             ای سحر بیداریم یادت بخیر
باز دل تنگ دعایت می شوم                                        بغز آلود صفایت می شوم
ای نمک ، خرما و نان یادت بخیر                                    وقت افطار و اذان یادت بخیر
نیمه شب ها مست مستت بوده ام                                سر خوش از جام الستت بوده ام
لب فرو بستم زغیر از نام تو                                          می ننوشیدم به غیر از جام تو
ای کاش در امتدادت حل شوم                                     در کنار ساحلت منحل شوم
ای بحق روز عید فطر تو                                              هیچ دل خالی مباد از ذکر تو
****************************************************************
یا رب دل پاک و جان آگاهم ده                                      آه شب و گریه سحر گاهم ده
در راه خود اول زخودم بیخود کن                                    بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده


ای کریمی که بخشنده عطایی ، و ای حکیمی که پوشنده خطایی  ، و ای صمدی که از ادراک ما جدایی ،
و ای احدی که در ذات و صفات بی همتایی ، و ای قادری که خدایی را سزایی و ای خالقی که گمراهان را راهنمایی ، جان و دل ما را صفای خود ده و از فضل و کرم خود آن ده که آن به .
*************************************************************

الهی به حرمت آن نام که تو آنی ، و به حرمت آن صفات که چنانی ، به فریادم رس که می توانی
الهی چاشنی که دادی تمام کن و برقی که تابانیدی مدام کن و بدن ما را بر آتش دوزخ حرام کن و دیدار خود  در بهشت ما را دوام کن .
*************************************************************

یا رب دل ما را تو به رحمت جان ده                                       درد همه را به صابری درمان ده
این بنده چه داند که چه می باید جست                                 داننده تویی هر آنچه دانی آن ده

*************************************************************

یا رب زتو آنچه این گدا می خواهم                                         افزون ز هزار پادشاه می خواهم
هر کس زدر تو حاجتی میخواهد                                           من آمده ام از تو ،تو را می خواهم

***********************************************************

ای بار خدا به حق هستی                                                شش چیز به ما عطا فرستی
ایمان و امان و تندرستی                                                  علم و عمل و فراخ دستی




یا رب ز ره راست نشانی خواهم                                        از باده آب و خاک جانی خواهم
از نعمت خود چو بهره مندم کردی                                      در شکر گزاری ات زبانی خواهم  
**************************************************************
یا ایها الساقی ز می پر ساز جامم را                                  که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را
از آن می ، ریزد در جامم که جانم رافنا سازد                         برون سازد زهستی هسته نیرنگ و دامم را
از آن می ده که جانم را زقید خود رها سازد                          به خود گیرد زمامم را فرو ریزد مقامم را
از آن می ده که خلوتگه رندان بی حرمت                              به هم کوبد سجودم را به هم ریزد قیامم را
****************************************************************
چون قلم اندر نوشتن می شکافت                                     چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
چون سخن در وصف این حالت رسید                                  هم قلم بشکست و هم کاغذ درید
****************************************************************
بار پروردگارا : دیده ام دادی نورروی تو دیدم ، شامه ام دادی مشام کوی توشنیدم ،
از آن روز که دلم دادی دلبری جز تو نیافتم ، و از آن روز که جانم دادی جانانی جز تو نگزیدم         
سر به راهت آورده ام سر بهر راهم دار،  بنده توام بر این بند نگه دار
  من از بند نخواهم بدر آمد همه عمر ، بند پایی که به دست تو بود تاج سر است
****************************************************************
الهی دلی ده که جای تو باشد                                        زبانی که در و ثنای تو باشد
الهی به فکرم عطا کن تو نوری                                         که محصول فکرم رضای تو باشد
الهی ندانم چه بخشی کسی را                                      که هم عاشق و هم گدای تو باشد
الهی چنان کن تو این ابد مسکین                                     زتو خواهد و از تو برای تو باشد